ابن عمیر. تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
ابن عمیر. تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
ابن عمرو بن حجر الکندی معروف به مقصور و آکل المرار یکی از ملوک کنده و هیجدهمین از ملوک معد و مادر او ام ایاس دختر عوف بن محلم شیبانی است و گویند آغاز کار او چنین بود که چون میان قبائل بکر بن وائل اختلاف افتاد و شیرازۀ کارها از هم گسیخته شد خواستند کسی را بپادشاهی بردارند لذا پیش تبع آن زمان شدند. و او حارث را بپادشاهی آنان گماشت. حارث چون در ملک استقرار یافت آنچه که در دست ملوک حیره و ملوک غسانی شام بود بتصرف خود درآورد و برمنذربن ماءالسماء که از ملوک بنی لخم است استیلا یافت و درآخر سال 528 و یا اوائل سال 529 هجری قمری بپادشاهی حیره نشست. گویند وقتی ابن هبوله غسانی زن حارث را باسیری برد حارث بمقابله و مقاتلۀبن هبوله شتافت ووی را بکشت و سپس زن خود را نیز بقتل رسانید او راست: کل انثی و ان بدالک منها آیه الود عهدها خیتعور ان من غرّه النساء بودّ بعد هند لجاهل مغرور. گویند حارث در زمان قباد بود و قباد او را برکشید و تا زمان انوشیروان حکومت کرد. امرٔالقیس در حق ّ او گوید: ا بعدالحارث الملک بن عمرو و بعدالملک حجر ذی القباب ارجی من صروف العیش لینا ولم تغفل عن الصم الهضاب. صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: ’و قباد حارث بن عمرو بن حجر الکندی را پادشاه کرد بر عرب’ و نیز در جای دیگراز کتاب خود او را برادرزادۀ تبعبن حسان، که آخر همه تبعان بود، میشمارد و گوید: ’و خواهرزاده اش را الحارث بن عمرو بن حجر الکندی بر قبائل معد خلیفت کرد،...’ و در جای دیگر آرد: ’که بعد از وی الحارث (بن عمرو بن حجر) المقصور را قبادبن فیروز برکشید، که او را بسیاری معاونت کرده بود بر اصحاب مزدک و بدین سبب پادشاهی حارث قوی گشت، وپسرانش پراکنده شدند، ایشان را بر تمیم و اسد، و بکر و تغلب و قیس پادشاه کرد و هر چه از قبائل نزار بنجد مقام کردندی در پادشاهی حارث بودندی، و سالها بماند تا کسری نوشیروان منذربن ماءالسماء را بر عرب پادشاه کرد... پس چون حارث از منذر بگریخت و منذر پسرش را بکشت، بنوکلب به مسملان بر حارث افتادند و کشته شد...’ و در عیون الاخبار چهار بیت ذیل بنام حارث الکندی آمده است: فلما أن أتیناه و قلنا بحاجتنا تلوّن لون ورس و آض بکفه یحتک ضرسا یرینا أنه و جع بضرس فقلت لصاحبی ابه کزاز و قلت أسرّه اتراه یمسی و قمنا هاربین معاجمیعا نحاذر ان نزن بقتل نفس. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 196 و مجمل التواریخ و القصص ص 44 و 166 و 178 و 179 و 424 عیون الاخبار ج 3 ص 154 و رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 1 اول ص 92 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 252 و 253 شود
ابن عمرو بن حجر الکندی معروف به مقصور و آکل المرار یکی از ملوک کنده و هیجدهمین از ملوک معد و مادر او ام ایاس دختر عوف بن محلم شیبانی است و گویند آغاز کار او چنین بود که چون میان قبائل بکر بن وائل اختلاف افتاد و شیرازۀ کارها از هم گسیخته شد خواستند کسی را بپادشاهی بردارند لذا پیش تبع آن زمان شدند. و او حارث را بپادشاهی آنان گماشت. حارث چون در ملک استقرار یافت آنچه که در دست ملوک حیره و ملوک غسانی شام بود بتصرف خود درآورد و برمنذربن ماءالسماء که از ملوک بنی لخم است استیلا یافت و درآخر سال 528 و یا اوائل سال 529 هجری قمری بپادشاهی حیره نشست. گویند وقتی ابن هبوله غسانی زن حارث را باسیری برد حارث بمقابله و مقاتلۀبن هبوله شتافت ووی را بکشت و سپس زن خود را نیز بقتل رسانید او راست: کل انثی و ان بدالک منها آیه الود عهدها خیتعور ان من غَرّه النساء بودِّ بعد هند لجاهل مغرور. گویند حارث در زمان قباد بود و قباد او را برکشید و تا زمان انوشیروان حکومت کرد. امرٔالقیس در حق ّ او گوید: اَ بعدالحارث الملک بن عمرو و بعدالملک حجر ذی القباب ارجی من صروف العیش لینا ولم تغفل عن الصم الهضاب. صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: ’و قباد حارث بن عمرو بن حجر الکندی را پادشاه کرد بر عرب’ و نیز در جای دیگراز کتاب خود او را برادرزادۀ تبعبن حسان، که آخر همه تبعان بود، میشمارد و گوید: ’و خواهرزاده اش را الحارث بن عمرو بن حجر الکندی بر قبائل معد خلیفت کرد،...’ و در جای دیگر آرد: ’که بعد از وی الحارث (بن عمرو بن حجر) المقصور را قبادبن فیروز برکشید، که او را بسیاری معاونت کرده بود بر اصحاب مزدک و بدین سبب پادشاهی حارث قوی گشت، وپسرانش پراکنده شدند، ایشان را بر تمیم و اسد، و بکر و تغلب و قیس پادشاه کرد و هر چه از قبائل نزار بنجد مقام کردندی در پادشاهی حارث بودندی، و سالها بماند تا کسری نوشیروان منذربن ماءالسماء را بر عرب پادشاه کرد... پس چون حارث از منذر بگریخت و منذر پسرش را بکشت، بنوکلب به مسملان بر حارث افتادند و کشته شد...’ و در عیون الاخبار چهار بیت ذیل بنام حارث الکندی آمده است: فلما أن أتیناه و قلنا بحاجتنا تَلوّن لون ورس و آض بکفه یحتک ضرسا یرینا أنه وَ جِعُ بضرس فقلت لصاحبی ابه کزاز و قلت أسِرّه اتراه یمسی و قمنا هاربین معاجمیعا نحاذر ان نزن بقتل نفس. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 196 و مجمل التواریخ و القصص ص 44 و 166 و 178 و 179 و 424 عیون الاخبار ج 3 ص 154 و رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 1 اول ص 92 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 252 و 253 شود
ابن عمرو بن مزیقیأبن عامر. یکی از ملوک حمیر است و چون شکنجه با آتش را مرسوم کرد او را محرق گفتندی. دو برد او در تاریخ و ادب عرب داستانها دارد از آنجمله است که ابو عبیده گوید روزی و فود عرب پیش نعمان بن المنذر گرد آمدند نعمان دو برد محرق را بیاورد و گفت: لیقم اعزالعرب قبیله فلیلبسهما. عامربن احیمرالسعدی برخاست و آن دو برد به بر کرد. نعمان او را گفت: بم انت اعز العرب ؟ احیمرگفت: العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی تمیم، ثم فی سعد، ثم فی کعب، ثم فی عوف، ثم فی بهدله، فمن انکر هذا من العرب فلینا فرنی ! فسکت الناس.پس نعمان گفت: هذه حالک فی قومک. فکیف انت فی نفسک و اهل بیتک ؟ احیمر گفت: انا ابوعشره، و خال عشره، و عم عشره! و اما انا فی نفسی فهذا شاهدی. ثم وضع قدمه فی الارض ثم قال: من ازالها عن مکانها فله مائه من الابل ! فلم یقم الیه احد، فذهب بالبردین. فرزدق گوید: فما تم فی سعد و لا آل مالک غلام اذا ما قیل لم یتبهدل لهم وهب النعمان بردی محرق بمجد معدّ والعدید المحصل. و صاحب مجمل التواریخ والقصص این قصه از او حکایت کند: ’پس چنان افتاد که در عهد حسن الحمیری سیل العرم بیامد، و پیش از آن بروزگار دراز زنی کاهنه، به نام طریفه، بسخنان سجع چنانکه عادت باشد، خبرداده بود عمرو بن مزیقیأبن عامر را و او جد انصاربود از قبیلۀ رسول (؟) صلی اﷲ علیه، قبیلۀ او (س) و خزرج. و سید جملۀ بنی کهلان از آل قحطان، پس عمرو بیندیشید از آن ضیاعهای آباد و جایهای نزه، پس پسرخویش حارث را پیش خواند و اشراف قبیله را، و پسر راگفت چون من برسر انجمن اشراف ترا کاری فرمایم، مرا ناواجب پاسخ کن و من ترا عصایی بزنم، تو مرا یک لطمه بزن، حارث گفت حاشا که من هرگز این کنم، و هیچ آزادزاد پدر را لطمه نزند، عمرو گفت (و عمران همچنین روایت است نام او) گفت من همی فرمایم ترا، و در این کاری هست پس دیگر روز اشراف حمیر و جماعت سادات یمن جمعگشتند، بمحفلی بزرگ، عمران حارث را کاری فرمود، پاسخ زشت کرد، پدرش او را بزد بعصا، حارث پدر را لطمه بزد، عمران سوگندخورد که در زمینی که مرا چنین خواری رود نباشم. بزرگان حمیر و سادات بشفاعت برخاستند، سود نداشت، و سوگند زیاد کرد، پس گفت این ضیاع و اسبان من بخرید که دلم از این جایگاه سرد گشت، تا دیگر جای روم. چون دانستند که حقیقت همی گوید ببهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود، بخریدند و عمران باجماعت خویش برفت و از بعد مدتی بند گسسته گشت، و سیل اندر آمد، و همه زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن، و چنین جایها، پس این گروه ممزق شدند در ناحیتها، و حارث به یثرب آمد و مقام گرفت بجوار جهودان که از بیت المقدس بگریخته بودند از بخت نصر و حصارها ساخته چون فدک و خیبر و بنی قریظه و دیگرها و نسل حارث به یثرب بماند، جملۀ اوس و خزرج فرزندان اواند و تغلب بن عمرو و برادرش حارث بذی قار رفت و مقام گرفت، و پسر او خزاعه بود، که بنی خزاعه جمله فرزندان اواند،... رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 64 و 65 و ج 3 ص 281 و 296 و 312 و 313 و 331 و 356 و ج 6 ص 178 و 179 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 151 شود
ابن عمرو بن مزیقیأبن عامر. یکی از ملوک حمیر است و چون شکنجه با آتش را مرسوم کرد او را محرق گفتندی. دو برد او در تاریخ و ادب عرب داستانها دارد از آنجمله است که ابو عبیده گوید روزی و فود عرب پیش نعمان بن المنذر گرد آمدند نعمان دو برد محرق را بیاورد و گفت: لیقم اعزالعرب قبیله فلیلبسهما. عامربن احیمرالسعدی برخاست و آن دو برد به بر کرد. نعمان او را گفت: بم َ انت اعز العرب ؟ احیمرگفت: العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی تمیم، ثم فی سعد، ثم فی کعب، ثم فی عوف، ثم فی بهدله، فمن انکر هذا من العرب فلینا فِرنی ! فسکت الناس.پس نعمان گفت: هذه حالک فی قومک. فکیف انت فی نفسک و اهل بیتک ؟ احیمر گفت: انا ابوعشره، و خال عشره، و عم عشره! و اما انا فی نفسی فهذا شاهدی. ثم وضع قدمه فی الارض ثم قال: من ازالها عن مکانها فله مائه من الابل ! فلم یقم الیه احد، فذهب بالبردین. فرزدق گوید: فما تم فی سعد و لا آل مالک غلام اذا ما قیل لم یتبهدل لهم وهب النعمان بُردی محرق بمجد مَعدّ والعدید المحصل. و صاحب مجمل التواریخ والقصص این قصه از او حکایت کند: ’پس چنان افتاد که در عهد حسن الحمیری سیل العرم بیامد، و پیش از آن بروزگار دراز زنی کاهنه، به نام طریفه، بسخنان سجع چنانکه عادت باشد، خبرداده بود عمرو بن مزیقیأبن عامر را و او جد انصاربود از قبیلۀ رسول (؟) صلی اﷲ علیه، قبیلۀ او (س) و خزرج. و سید جملۀ بنی کهلان از آل قحطان، پس عمرو بیندیشید از آن ضیاعهای آباد و جایهای نزه، پس پسرخویش حارث را پیش خواند و اشراف قبیله را، و پسر راگفت چون من برسر انجمن اشراف ترا کاری فرمایم، مرا ناواجب پاسخ کن و من ترا عصایی بزنم، تو مرا یک لطمه بزن، حارث گفت حاشا که من هرگز این کنم، و هیچ آزادزاد پدر را لطمه نزند، عمرو گفت (و عمران همچنین روایت است نام او) گفت من همی فرمایم ترا، و در این کاری هست پس دیگر روز اشراف حمیر و جماعت سادات یمن جمعگشتند، بمحفلی بزرگ، عمران حارث را کاری فرمود، پاسخ زشت کرد، پدرش او را بزد بعصا، حارث پدر را لطمه بزد، عمران سوگندخورد که در زمینی که مرا چنین خواری رود نباشم. بزرگان حمیر و سادات بشفاعت برخاستند، سود نداشت، و سوگند زیاد کرد، پس گفت این ضیاع و اسبان من بخرید که دلم از این جایگاه سرد گشت، تا دیگر جای روم. چون دانستند که حقیقت همی گوید ببهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود، بخریدند و عمران باجماعت خویش برفت و از بعد مدتی بند گسسته گشت، و سیل اندر آمد، و همه زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن، و چنین جایها، پس این گروه ممزق شدند در ناحیتها، و حارث به یثرب آمد و مقام گرفت بجوار جهودان که از بیت المقدس بگریخته بودند از بخت نصر و حصارها ساخته چون فدک و خیبر و بنی قریظه و دیگرها و نسل حارث به یثرب بماند، جملۀ اوس و خزرج فرزندان اواند و تغلب بن عمرو و برادرش حارث بذی قار رفت و مقام گرفت، و پسر او خزاعه بود، که بنی خزاعه جمله فرزندان اواند،... رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 64 و 65 و ج 3 ص 281 و 296 و 312 و 313 و 331 و 356 و ج 6 ص 178 و 179 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 151 شود